"مسلمانی"، از "ارتجاع" تا "افتخار"
جریان شناسی جنبش دانشجویی _ دانشگاه تبریز _ ۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
برای این که در عنوان سوء تفاهم پیش نیاید نکتهای را عرض کنم. وقتی میگوییم نه شرقی نه غربی، در واقع چه چیز شرق و غرب را داریم نفی میکنیم؟ آیا داریم از یک تعارض صددرصد و تضاد و تباین مطلق با هرچه که از شرق و غرب میآید داریم سخن میگوییم و با همه دنیا دعوا داریم؟ به دستاورد عقل و تجربه بشری، از شرق و غرب کاری نداریم و میخواهیم دوباره از صفر شروع کنیم؟ و دوباره میخواهیم خودمان چرخ را اختراع کنیم؟ میخواهیم از بیخ همه تمدنها، علم، تجربه چون از شرق و غرب میآید همه از نظر ما منفی است؟ و سبک زندگی اسلامی با سبک زندگی شرقی و غربی تفاوت و تضاد صددرصدی دارد؟ این نگاه نبوده و نیست. نه شرقی، نه غربی که در واقع شروع تمدن جدید بشری بود در این دوران 30- 40 سال اخیر، چون قبل از این که میلیونها آدم توی خیابان بیایند و بگویند نه شرقی، نه غربی، و سبک زندگی و حکومت و تمدن مردمی و اسلامی، جمهوری اسلامی، یعنی مردمی و اسلامی به لحاظ پایگاه اجتماعی، تودهایو مردمی، نه طبقاتی، نه فرقهای، نه صنفی، بلکه مردم و همه مردم، به لحاظ محتوا و مبانی ایدئولوژیک و غایات اجتماعی- اسلامی، این حرف تا آن موقع در جهان به این سبک زنده نشده بود ما جریانهای غیر متعهدها را داشتیم که آنها هم در جاهایی میگفتند نه شرقی نه غربی، ولی 95 درصدشان یا شرقی بودند یا غربی، یا خودشان هم شرقی بودند هم غربی، سه- چهارتا کشور بودند که میگفتند نه شرقی نه غربی آنها هم گاهی به شرق تمایل داشتند تقریباً تا قبل از انقلاب اسلامی جنبش عظیم اجتماعی با شعار نه شرقی، نه غربی به این شکل با این ابعاد نبود و این فصل جدیدی در تاریخ بشر بود. بعد از آن بود که امپراطوری و بلوک شرق فروریخت و از بین رفت. حالا شما یک چیزی میشنوید کمونیست و سوسیالیست و بلشویک که الآن جزو مردگان و اموات تاریخ شدند مجسمه لنین را هم در خود شوروی انداختند حالا یک چیزی میشنوید و الا تا 50 سال پیش، وقتی میگفتید روشنفکری، تمدنسازی، جنبش مردمی، برابری، عدالت، اینها یعنی سوسیالیزم. در همین دانشگاههای ایران، دانشگاه تبریز، تهران، یک عالمه استاد داشتیم که سبیلهای استالینی میگذاشتند! از اسلام و کمونیزم غیر از این سبیل چیز دیگری خیلی نمیدانستند یک سبیل بلند میگذاشتند و طرف تا میدید سیبیلو هست یعنی من روشنفکر و کمونیست و چپ هستم! حالا کمونیزم چیست و مبانی فلسفی آن چیست، روششناسی و معرفتشناسی آن چیست، نسبت آن با لیبرال سرمایهداری و نسبت آن با معرفتشناسی اسلامی، با فلسفه، با حقوق، اخلاق، چیست؟ هیچی. ما فقط کمونیزم هستیم! در همین آذربایجان شما میدانید جریانهای چپ هم استقلال و تفکیک بحث پانترکیزم چپ و هم پانکُردیزم چپ اینجا درست شد هدف هم نه کُرد و ترک و چپ و راست نبود، بلکه هدف این بود که یک بخشی از کشور جدا بشود و خود کمونیستها که اول میخواستند بر تهران و کل کشور مسلط بشوند نتوانستند حداقل از این طرف اینجا را این کار را بکنند و از آن طرف گیلان را، در مشهد حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند. در گیلان آن کارها شد با میرزا کوچکخان، در اینجا با شیخ محمد خیابانی، کارهایی که با دیگران و با قهرمانان مشروطه کردند که یک پای محکم مشروطه دینی در تبریز بود کارهایی که با ستارخان و با باقرخان شد، با ثقهالاسلام شد که در روز عاشورا اینجا او را به دار کشیدند که آن روز نقل شده که در تبریز یک عده قمه میزدند و این شیخ ثقهالاسلام را روز عاشورا و ظهر عاشورا داشتند روسها به دار میکشیدند بعضی از این مجاهدین رفتند به اینها گفتند به جای این که توی سر خودتان قمه میزنید بیایید حداقل این قمههایتان را به اینها نشان بدهید که اینها حداقل بترسند گفتند آقا حداقل عاشورا را سیاسی نکنید بگذارید با امام حسین حال کنیم! حاضر نشدند قمهها را توی سر خودشان زدند و روز عاشورا بعضی از رهبران مشروطه اسلامی در همین تبریز به دار کشیده شدند و هیچ کس هم ککش نگزید. حالا میشنوید کمونیست و بلشویک و سوسیالیست میشنوید الآن در دنیا خودِ کمونیستهای اصلش خجالت میکشند بگویند یک زمانی ما کمونیست بودیم.
در دانشگاه پاتریس لومومبا یک سمیناری بود که الآن اسم آن شده دانشگاه دوستی ملل، از کانادا، آمریکا، انگلیس و جاهای مختلف اروپا و آسیا آمده بودند. این اساتید و پروفسورهای روسی که همهشان قبلاً عضو حزب کمونیست بودند بحث توسعه و عدالت بود یک نفرشان حتی از سوسیالیزم نه کمونیزم، از سوسیالیزم دفاع نکرد. آکادمیهای مسکو بودند گفتند اینجا یک زمانی مرکز قطب شرق بوده، گفتم حداقل یک نفرتان چهارتا نقطه مثبت سوسیالیزم در برابر سرمایهداری در توسعه میگفتید نه این که یک دفعه همهتان طرفدار توسعه سرمایهداری بشوید. اینجور شدند. همه جای دنیا، حتی در ایران، اینهایی که قبلاً چپ بودند حالا پرچمدار لیبرالیزم و سرمایهداری و سازش با غرب و هضم در سرمایهداری تحت عنوان توسعه شدند. امروز کسی سرش را بالا نمیگیرد بگوید ما سوسیالیزم و کمونیزم هستیم. ولی آن زمان همه میگفتند. در یک چنین فضایی، ببینید دانشگاههای ما چه خبر بوده؟ نه شرقی نه غربی دوتا معنا دارد نه سلطه شرق بر ملت ایران و مسلمین، نه سلطه غرب بر ما. این به لحاظ سلطه نظامی، سیاسی، اقتصادی، و حکومتی.
معنای دوم نه شرقی نه غربی، یعنی آن بخشی از مفاهیم و ایدئولوژیهای شرق و غرب که با عقل و وحی تعارض دارند ایدئولوژیهای مادی نادرست غربی و شرقی است آنها را هم ما نمیپذیریم که آنها بیاید سبک زندگی ما و سبک تفکر ما را رهبری کند و ما بر اساس آن الگوهای مادی غرب و شرق تمدنسازی کنیم این دوتا معناست.
اما معنای سوم؛ آیا هرچه که در غرب و شرق است ما باطل میدانیم؟ نه. آیا در هیچ موردی الگوبرداری تجربی اگر با عقل و وحی تعارض نداشته باشد و به اهداف اسلامی کمک کند ما نمیتوانیم الگوبرداری کنیم؟ چرا میتوانیم باید هم بکنیم. الآن هم کردیم. اصلاً جمهوری اسلامی در یک بخشی از قانون اساسی خود یک بخشی از الگوهای غرب و شرق هم هست منتهی الگوهای تجربی عقلی که در راستای اهداف و غایات اسلامی باشد. بنابراین بعضی از ابزارها و بعضی از روشها غربی- شرقی- اسلامی- سکولار ندارد. اینجا نمیگوییم نه شرقی، نه غربی. اینجا میگوییم هم شرقی، هم غربی. منتهی شرقی و غربی یعنی تجربههای تمدنی شرق و غرب عالم، ولی در چارچوب مضامین، مبانی و غایات اسلامی. آن که سازگار هست آن که سازگار نیست نمیکنیم. ممکن است بگویید بخشی از آن اختیاری نیست یا قابل تفکیک نیست آنجا هم باید اجتهاد کنیم و اولویتبندی کنیم. نمیگوییم در شرق یا در غرب پشت میکروفن نشستند حرف زدند نه شرقی، نه غربی، ما داد میزنیم! ولی اگر در غرب گفتند سیستم اخلاقی شخصی و نسبی است، و حرمت حقوقی کلاً اعتباری است بگوییم بالاخره این هم یک تجربه بشری است! نه. یا به سبک کمونیستها تعریف کنیم اینجا میگوییم نه شرقی نه غربی. بنابراین هرچه که در جنبههای حقوقی، اخلاقی، معرفتی است، نظری و عملی، در جنبههای حقوقی، اخلاقی، معرفتی در ساختن سبک زندگی و تمدنسازی دخالت دارد اگر با مبادی و غایات و احکام مسلّم اسلام، احکام ثابت، احکام متغیر که داریم آنها اجتهادی است، اگر با اینها منافات دارد نه شرقی، نه غربی. هرجا منافات ندارد هم شرقی، هم غربی. این طوری نیست که ما با همه دنیا بخواهیم یک کار دیگری بکنیم بعد در بعضی از جاهای دنیا تجربههای مثبتی صورت گرفته، تجربههای بشری است باید استفاده کنیم منتهی باید ببینیم با این مبادی و این تعریف از انسان، این تعریف از علم، این تعریف از پیشرفت میسازد یا نه. پیشرفت؟ بله پیشرفت. منتهی پیشرفت با معیارهای اسلامی که فقط پیشرفت مادی نیست دوبُعدی است. ایرانی یعنی با توجه به شرایط و مشکلات ایران. سبک زندگی هم همینطور است. یک بخشی از سبک زندگی در تمام دنیا مشترک است. فطری است. مستقلات عقلی است. یک اخلاقیاتی است که همه جا قبول دارند یا تجربی و عقلی است. مگر پیامبر(ص) وقتی آمدند هرچه ماقبل پیامبر بود همه را حذف کرد و گفت از صفر شروع کنیم؟ نه. یک چیزهایی را تأیید کرد، یک چیزهایی را رد کرد. یک چیزهایی را تکمیل کرد، یک چیزهایی را اصلاح کرد و یک چیزهای جدیدی را هم ایجاد کرد. امروز هم همینطور است. منتهی کجاها نه شرقی نه غربی، کجاها هم شرقی، هم غربی. این تفکیک خیلی مهم است. و اینجا مرز سه جریان با هم مشخص میشود یکی جریان متحجر، قشری، که میخواهد عقل و تجربه و ارتباط با جهان و تاریخ همه را کلاً نفی کند و بگوید خودمان میخواهیم از بیخ درست کنیم.
دوم؛ جریان وابسته تحت عنوان نواندیش و روشنفکر و جریانهای غربگرا و سابقاً شرقگرا که اینها میخواهند الگوهای مادی و سبک مادی زندگی را به اسم این که اینها علمی است و اینها پیشرفت است، نه ما اینجا انتخاب کنیم، ما خودمان ابداع میکنیم، ما بعضی چیزها را نفی میکنیم، بعضی چیزها را تأیید میکنیم و اصلاً اجتهاد یعنی همین. نواندیشی صحیح اسلامی همین است.
نکته بعدی؛ برای این که بدانید دانشگاههای ما چه خبر بوده، و امروز شعار نه شرقی، نه غربی، سبک زندگی اسلامی است. اسلامی که میگویید یعنی عقلی و وحیانی. وحی و عقل. ملاک نقل و عقل است و هر دو یکی است، مبنایش یکی است از تجربیات بشر هم استفاده میکنیم باید هم بکنیم منتهی در راستای اهداف خودمان، کنترل باید دست خودمان باشد نه دست آنها. ما پشت فرمان مینشینم. ممکن است بگویید 4تا قطعه این ماشین از شرق است و 3تایش هم از غرب است، باشد اشکالی ندارد ولی ما باید پشت ماشین بنشینیم. اجازه ندهید که آنها پشت ما شین بنشینند شما مسافر آن باشید او تصمیم بگیرد شما را کجا ببرد؟ ما باید تصمیم بگیریم. ملت ایران، دویست سال است توی سرش خورده، تحقیر شده، دنبال خودشان کشاندند از این به بعد ما دنبال کسی نه میآییم نه اجازه میدهیم ما را دنبال خودتان بکشانید و تحقیرمان کنید. ما عقل داریم، شعور داریم، اراده داریم، نظر همه شرق و غرب عالم را هم میشنویم و ما تصمیم میگیریم. معیار نظری ما اسلام است، عقل و نقل. معیار ترجیح منافعمان هم مصالح ملت است. و مصالح ملت ایران در درجه اول، و مصالح کل جهان اسلام در درجه دوم، و مصالح کل بشریت حتی غیر مسلمین. هفت میلیارد انسان، همه ما یک خانواده هستیم. زبانمان متفاوت است، قومیتها متفاوت است، رنگ پوست و چهره متفاوت است، آداب و رسومها متفاوت است هیچ کدام از اینها ملاک برتر بودن یا بدتر بودن نیست. هرکس بر اساس زبان و قومیت و نژاد و جنسیت و طبقه اقتصادی و ملیت ناسیونالیستی و این حرفها بشریت را تقسیم کند این شرک است. چون خداوند چنین تقسیمی نکرده است خداوند به انسان نظر دارد و همه انسانها مساوی هستند. همه زبانها، قومیتها، جنسیتها همه محترم هستند هیچ کس حق ندارد به کس دیگری اهانت کند یا خودش را بالاتر بداند. خداوند در قرآن فرمود تنها یک ملاک برای برتری و فضیلت هست و آن ایمان و عمل صالح است و بس. هیچ چیز دیگر نیست بقیه همه اعتباری است و هیچ کس هم خودش این اعتبارات را انتخاب نکرده است، کسی تصمیم نگرفته در چه خانوادهای، با چه قومیتی، با چه جنسیتی، در چه طبقه اقتصادیای به دنیا بیاید. حتی مذهبی را هم که خودت بررسی نکردی آن هم در دنیا مشکل تو را حل میکند اما در آخرت مشکل تو را حل نمیکند که در چه خانوادهای با چه دین و مذهبی به دنیا آمدی؟ باید با دین و مذهب خود برخورد آگاهانه داشته باشی. باید بفهمی چه چیزی را قبول داری، پدر و مادرم گفتند خدا و پیامبر، یکی در خانواده شیعه به دنیا میآید، یکی اسماعیلی است، یکی مسیحی است، یکی یهودی، یکی بودایی، این مذهب شناسنامهای است و مشکل آخرت و ابدیت اینطوری حل نمیشود. مشکل ابدیت، آن مسلمانی که در قیامت مسلمان است به شناسنامهاش نگاه نمیکنند بلکه به حقیقت خود او نگاه میکنند یعنی معرفت و آگاهیهایش، ایمان و عمل صالحش. از هر ملتی میخواهی باش! ظالمی یا عادل؟ ملاک این است. عالمی یا جاهل؟
نکته دوم، سابقه دانشگاههای ما و من عرض کردم امثال آقای طباطبایی و آقای جعفری در همین وحدت حوزه و دانشگاه خیلی نقش داشتند و غرب بر اساس ضدیت با استقلال کشور و میخواست برای غرب کادرسازی کند و بعد این دانشگاه یک مرتبه توسط بچه مسلمانهای انقلابی تغییر جهت داد. ولی اوایل اینطوری نبود امثال این آقایان خیلی نقش داشتند هم در این وحدت و هم در بیداری جریان اسلامی و عقلگرا و عدالتخواه و استقلالخواه در دانشگاههای ما. و الا وقتی این دانشگاههای فعلی تشکیل شد مثلاً از 1312 هدفشان را اعلام کردند و دانشسرای تربیت معلم، این دوتا اولین دانشگاههایی بودند که در تهران ساخته شدند. البته در همین آذربایجان در تبریز، ارومیه و این جاها میسیونرهای غربی مدارسی را ایجاد کرده بودند که اولین مدارس دخترانه که اول دختران غیر مسلمان و بعد هم مسلمان بیایند چندتا هم شرط گذاشته بودند که اولاً باید بیحجاب باشید و بعد هم زیبا باشید. اینها شرطهای علم بود! و اینها را کنار استاد میسیونر پروتستان یا کاتولیک راهشان میدادند و تربیتشان میکردند در همین تبریز و ارومیه، جریانها فراماسونری، جریانهای غربگرا، به اسم روشنفکری و نواندیشی این کارها را میکردند اما از وقتی دانشگاه تشکیل شده، 7- 8 سالی تا وقتی انگلیسیها شاه را گذاشتند آن 7- 8 سال اول دانشگاه تهران که اولین دانشگاه ایران بود و دانشگاه تربیت معلم خیلی سیاسی نبود. عرض کردم بچه پولدارها و حکومتیها توی آن بودند خیلی بحث نمیشد. اما بعد از شهریور 1320 که رضاخان را بردند عوض کردند کشور دوباره توسط انگلیسها و روسها و آمریکاییها اشغال شد و شما بدانید این را چرچیل خودش گفت اگر اشغال ایران و نفت ایران نبود ما در جنگ جهانی دوم پیروز نمیشدیم شکست میخوردیم ایران را غارت کردیم که بر هیتلر پیروز شدیم! هیتلر هم میخواست ایران را برای همین نفتش بگیرد. و بعد اینها تا انقلاب اسلامی اربابهای ما بودند. رؤسای دانشگاههای ما را سفارتخانه انگلیس تعیین میکردند یعنی رسماً سهمیه داشتند چه کسی را اینجا بگذاریم که شما تأیید میفرمایید؟ یعنی دانشگاه تهران یک مدتی سهمیه سفارت فرانسه بود بعد سهمیه سفارت انگلیس بود اینطوری بر ما مسلط بودند هم حکومت علیه جریان اسلامی بهروز و روشنفکر واقعی مبارزه میکرد و اسلامگراها را سرکوب میکرد هم جریانهایی که داخل دانشگاهها پیش آمدند. شما بدانید اولین احزاب سیاسی ما از حول و حوش مشروطه، قبل و بعدش و بعد در زمانی که دانشگاه تشکیل شده، اولین جریانهای دانشجویی قوی ما هیچ کدام اسلامی نبودند. برای این که همه اینها را اشغالگرها راه انداختند. مثلاً شوروی آمد حزب کمونیست ایران را راه ا نداخت، بعد دید اینجا مردم مذهبی هستند، کلمه کمونیست را که میگویی مردم وحشت میکنند گفت اسم آن را بردارید و اسم آن را حزب توده بگذارید! حزب توده درست شد. حزب توده قویترین بازوی دانشجویی، کارگری و حتی در ارتش نظامی داشت و یک جنبش وسیع، جنبش چپیها بود. البته پیاده نظام آنها بچه مسلمانها بودند همه مردم ایران بچههای مسلمان از خانوادههای مسلمان آمدند ولی پیادهنظام اینها بودند. یک جریان قوی، جریانهای فراماسونری و غربگرا که مستقیم آدم برای انگلیس و فرانسه و بخصوص انگلیس و بعدها هم که آمریکا و صهیونیستها آمدند دیگر کل کشور در اختیار آمریکا و اسرائیلیها قرار گرفت. میدانید دهها هزار مستشار نظامی، سیاسی،اقتصادی، رسانهای، حتی معلم شکنجه که در ساواک در زندان چطوری شکنجه کنیم که اینها زودتر موقور بیایند، آموزش شکنجه و دکترای شکنجه میدادند! میرفتند در آمریکا و اسرائیل شکنجه آموزش میدادند پلیس تربیت میکردند که چطوری بزنید. کل کشور تا انقلاب اسلامی تا امام آمد در مشت اینها بود. که حالا ایران منبع یک انقلاب جهانی شده است شما این ایران را با آن ایران مقایسه کنید و این دانشگاه تبریز را و این دانشگاه را با آن دانشگاه مقایسه کنید. یک جریان و یک موج وسیعی چپیها بودند. یک جریان وسیع جریانهای بابی و بهایی بودند که در حکومت نفوذ داشتند یک بخش مهمی از حکومت بهاییها بودند. رئیس ساواک، نخستوزیر، وزرای ما، ثروت کشور شاید دست اینها بود. پزشک مخصوص شاه، همه جا دست این بهاییها بود که رابط صهیونیستها با داخل کشور بودند. بانکها، سینماها، و حتی رئیس ساواک، یعنی شکنجهگرهای اصلی. جریان بابی و بهایی در دانشگاههای ما حضور داشته، کمونیست یک جریان وسیع تودهایها بودند و بعد جریانهای چپ دیگر. یک جریان ناسیونالیزم و باستانگرایی ایران قبل از اسلام، یک دروغی راه انداختند که، اینها دیدند کارهایشان ضد اسلام و ضد مردم ایران است، مستشرقین آمدند یک تاریخسازی کردند کل تاریخ ایران را حذف کردند و سهتا نقطه گذاشتند و گفتند تاریخ ایران این سهتا نقطه بوده، 1) هخامنشی، 2) از آنجا پریدند آمدن ساسانی، بعد از آنجا پریدند آمدند رضاخان و پهلوی!. یک چیزی به نام ناسیونالیزم ایرانی غیر اسلامی. ببینید 7- 8تا کار با هم کردند. از یک طرف مبارزه با ادبیات اسلامی، و زبان عربی که زبان قرآن بود به اسم فارسی باستان. بعد مبارزه با زبان فارسی به نفع زبان انگلیسی و فرانسه. همینهایی که میگفتند ایران باستان ایران باستان، کوروش، داریوش بعد یک مرتبه به پهلوی میپریدند ضمن این که ساسانیها با هخامنشیها نه چسبیدگی تاریخی دارند نه چسبیدگی فکری داشتند. من در تاریخ ساسانی مواردی را دارم که حالا فرصت نیست بگویم توطئه سکوت کردند برخی از آثار معماری آنها را چیز کردند! یک تاریخ قلابی جعلی انگلیسها مستشرقین ساختند برای این که برای رژیم پهلوی ایدئولوژی درست کنند. چهارتا نقطه را به هم چسباندند! زرتشت، هخامنشی، ساسانی، پهلوی. پیوند واقعی تاریخی به لحاظ این که یکی منشأ دیگری باشد نداشتند. تاریخسازی میکنند. مثلاً در همین آذربایجان سیاهجامگان تحت عنوان ترک و فارس مطرح میکنند چیزی که در تاریخ نیست مسئله نژاد و زبان است ولی اینها میسازند! اصلاً یک جریان دیگری بوده است. تغییر تاریخ، جعل تاریخ، ایران قبل از اسلام، ایران بعد از اسلام. جریانهایی که در دانشگاهها وقتی تأسیس شد جریانهای حاکم دانشجویی روشنفکری، عرض کردم بابی- بهایی بود، کمونیست بود، ناسیونالیست بود، شوونیستها، نژادپرستها، کسانی که مدام ایران ایران میگویند ولی برای ایران نه از جانشان میگذارند نه از مالشان. فقط حرف میزنند. جریانهای فراماسونری غربگرا، یکی از اولین کسانی است که جریانهای اسلامی را در دانشگاههای پزشکی تهران راه انداختند. میگوید که برنامه درسی دانشکده پزشکی طوری بود که ما فرصت نداشتیم برویم منزل برگردیم مجبور بودیم بمانیم. مانده بودیم که نمازهایمان را در دانشگاه چه کار کنیم؟ چه کسی جرأت داشت در دانشگاه نماز بخواند و مسخرهاش نکنند. یعنی اگر یک جایی میایستادید نماز بخوانید اکثر دانشجوها وقتی رد میشدند هو میکردند و مسخرهات میکردند. با ترس و لرز نگهبان میگذاشتیم و زیر پله میرفتیم یکی یکی دوتا دوتا طوری که دانشجویان و اساتید نبینند با ناراحتی و با شرمندگی نماز میخواندیم! میگفت ما یک وقتی ماه رمضان روزه گرفته بودیم به هیچ کس نمیگفتیم که ما روزه هستیم بچهها سیگار تعارف میکردند ما جرأت نمیکردیم بگوییم روزه هستیم میگفتیم میل ندارم سیگار بکشم! دوست ندارم! یا مثلاً بعد از کلاس بچهها میرفتند بیرون مشروب بخورند جرأت نمیکردیم بگوییم ما نمیخوریم! میگفتیم که من میل ندارم. یک وقتی با خودمان در دانشکده صحبت کردیم گفتیم مگر اینجا کافرستان است؟ مگر این مردم مسلمان نیستند؟ مردم مسلمان هستند همینهایی هم که ادای کمونیستی درمیآورند و شرابخواری و فحشا دارند و ما را مسخره میکنند همینها هم بچههای خانوادههای مذهبی هستند و در فامیلشان هم شاید جرأت نکنند این حرفها را بگویند، چرا مثل یک اقلیت ترسو رفتار میکنیم؟! میگوید این باعث شد که... گفتیم از این به بعد وظیفه ما حمله است نه دفاع! ما بدهکار نیستیم ما طلبکاریم. میگوید ما 5 نفر بودیم گروه اسلامی را درست کردیم هدفمان هم فقط همین بود که دیگر علناً نماز بخوانیم این دیگر بزرگترین جهاد مقدس است، عملیات استشهادی ما بود که علنی نماز بخوانیم. این رفتن روی مین بود. و میگوید ظرف 5- 6 ماه ما 5 نفر، 70 نفر شدیم در حالی که در دانشگاه ما 1500 نفر بچه مسلمانی که اصلاً نمیدانند کمونیزم و لیبرالیزم و سرمایهداری چیست؟ آدمهای الکی خوش، در میتینگ اینها شرکت میکردم، در میتینگهای ضد دینی. ما هم ظرف شش ماه، 5 نفرمان شدیم 70 نفر. این شروع کار ما بوده، و بعد گونهشناسی این سبکهای غیر اسلامی که به اسم نواندیشی و روشنفکری هم میآمد همه هم کپیبردار و غیر متفکر، اگر مفهوم روشنفکری را آنجا درست ساختار شکنی میکردیم مجموعاً دور و بر آن، گفتمانها و جریانهای روشنفکری و دانشگاهی ما 4- 5 تا دسته بودند هیچ کدام مذهبی به معنایی که امروز شما هستید که میگویید من مسلمان هستم، استقلال، آزادی، پیشرفت، عقلانیت، علم همه آری، اما با تعریف اسلامی. این حرفها را شما دارید میزنید. آن زمان هیچ کس جرأت این حرفها را نداشت اصلاً بعضیها عقلشان به این حرفها نمیرسید. در آن زمان گفتمانها، ترکیبهای التقاطی بود از این ایدئولوژیهای وارداتی، زیر نفوذ کشورهای بیگانه در حکومت و جامعه ایران. یک جریان لائیک بودند و در عین حال ناسیونالیزم و سلطنتطلب بودند. ترکیب لائیسته و ناسیونالیزم و سلطنتطلبی که اینها معمولاً بچههای حکومتی و بچه پولدارها و درباریها بودند. همینهایی که الآن که به خارج در رفتند همینها ماهواره دارند و بچههای همانها هستند اینها اینجا میخوردند و میبردند و هر کاری میکردند و دستشان از سفره کوتاه شد و رفتند. یک جریان، جریانی بود که لائیسته را، حذف دین را ترکیب میکرد با ناسیونالیزم و ملیگرایی، نه با سلطنتطلبی در دانشگاههای ما، بدنه آن کارگران سادهاش بچه مسلمانها بودند که سرباز اینها میشدند بخاطر بیسوادی، بخاطر بیاطلاعی، بخاطر این جوّ غالب این جوّ بود.
جریان سوم؛ جریانی بود که لائیک و مارکسیزم بود. صریحاً هم ضد دین میگفت و اینها معمولاً وابسته به چپ جهانی و شوروی بودند اولین گروهشان همان گروهی بودند که به نام 53 نفر شناخته شدند دکتر تقی ارانی، مفاهیم را در قالب روانشناسی و علم جدید آوردند و منتقل کردند.
جریان دیگر طرفدار لیبرال دموکراسی و غربگرا بودند که اینها دو تیپ بودند بعضیهایشان با سلطنت و با رژیم کار میکردند بعضیها منتقد رژیم بودند ولی وابسته به بیرون و سرویسهای جاسوسی هم بودند و اینجا هم صریح علیه حکومت حرف نمیزدند و درگیر نمیشدند و الآن هم بعضی از آن چپیهای سابق که قبلاً جزو این چپیهای استالینی بودند الآن با اینها قاطی شدند، چپهای استحاله شده که دوران نوجوانی ما اینها مطلبهای چپ سوسیالیستی علیه سرمایهداری مینوشتند الان که اکثرشان خارج از کشور هستند و بعضیهایشان هم داخل هستند مقاله و کتابهایشان را که میخوانید دفاع از لیبرال سرمایهداری و توسعه و دموکراسی غربی است یا بچههای خانوادههای اشرافی و سرمایهدار ایران که الآن از پسامدرنیزم و پست مدرنیته حرف میزدند بخار معده است! همانطور که یک زمانی با همین بخار معده از مدرنیته حرف میزدند! و الا نه مبانی آن را درست میدانند نه هیچی. چهارتا مقاله میخوانند دوتا کتاب ناقص بلغور میکنند چهارتا نوار را گوش میکنند یک مرتبه میشوند لیبرال! مثل همان استالینیها که سبیل میگذاشتند و مارکسیست میشدند اینها یک تیپی میزنند و 7- 8تا واژگان لغت یاد میگیرند اینها میشوند لیبرال سرمایهداری دموکرات، حالا بعضیها با دیکتاتوری سلطنتطلبی مخالف بودند در حد نق زدن نه در حد جهاد و مبارزه، بعضیها هم نبودند. بین جریانهای مذهبی هم، جریانهایی کمکم بوجود آمد که تحت تأثیر همین 4- 5جریان غیر دینی بود ولی بچهها میگفتند نماز میخوانیم روزه میگیریم از حجاب دفاع میکنیم اما به لحاظ فکری و تئوریک، نسبت تو با شرق و غرب و با این ایدئولوژیها چیست، نسبت تو با لائیسته با ناسیونالیزم، با سوسیالیزم، با دموکراسی و لیبرالیزم نسبت تو چیست اینها بلد نبودند که مبانی فکر دینی را درست تئوریزه کنند و بگویند نسبت آنها با اینها این است. یک چنین سطحی نبود لذا جریانهایی کمکم ایجاد شد که شخصاً مذهبی بودند اما به لحاظ تئوریک و پراتیک در نظر و عمل نمیتوانستند با سبک اسلامی چطوری عمل کنند؟ بالاخره نسبت ما به لحاظ محتوای با شما چیست؟ لذا میگوید ترکیب و التقاطی ایجاد میشد یک کم از مذهب، یک کم از سوسیالیست، یک کم از مذهب و یک کم از لیبرالیزم، یک مقدار مذهب، یک مقدار ملیگرایی، یک مقدار مذهب، یک مقدار سوسیالیزم، یک مقدار مذهب یک مقدار پوزیتویزم، یک مقدار مذهب، یک مقدار اگزیستانسیالیزم، همینطوری بستگی داشت به این که چه کتابی خوانده، استاد آن چه کسی بوده و یا کدام کشور خارجی رفته دکترایش را گرفته! پس دقت کنید موج اول در دانشگاههای تهران که شروع شد موج ضد دینی با چهار – پنج گرایش بود.
موج دومی که بوجود آمد که منفعل بود ولی شخصاً مذهبی بود بچه مسلمانهایی بودند که جلسه مذهبی میگذاشتند اما به لحاظ ذهنی قدرت این که در تمام این مباحث با این جریانات وارد بحث بشوند و از اسلام عقلانی اجتهادی اما بدون التقاط دفاع بکنند نداشتیم ضعیف بودند. لذا کمکم جریانهایی پیدا شد که آنها غیر مذهبی بودند ضد دین بودند بعد جریانهایی پیدا شدند ترکیب دینی سوسیالیستی، دینی لیبرالیستی، دینی ناسیونالیستی داشتند. ترکیب این دوتا بود. این مرحله دوم بود.
مرحله سوم جریانهای اسلامی و مذهبی بیشتر تقویت شدند و کسانی آمدند اینها را به لحاظ تئوریک و نظری تغذیه کردند. امثال همین مرحوم آقای جعفری، مرحوم طباطبایی، آقای مطهری، و خیلیهای دیگر هم بودند در حوزه و در دانشگاه، به شکلهای مختلف آمدند بچه مسلمانها را تغذیه کردند. کمکم بچه مسلمانها در دانشگاه به لحاظ نظری قوی شدند و شروع کردند موضع انتقادی در برابر مارکسیزم، لیبرالیزم، ناسیونالیزم گرفتند و از موضع اسلام روشنفکرانه دفاع کردند. حالا این دورانی است که هنوز جریانهای غیر دینی، شرقی یا غربی، در دانشگاه دفاع میکنند هنوز دست بالا را دارند و کتاب «کاپیتال» مارکس و «مانیفست کمونیست» ترجمه میشد، «مارکسیم گرکی»، کتابها و رمانها مدام اینجا میآمد و توی دست بچهها بود. نظام سرمایهداری لیبرال هم که هنر و سینما در اختیارش بود هنوز هم آنها حرف اول را در دنیا میزنند به لحاظ رسانه و به لحاظ متون آکادمیک در رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی، کتابهای علوم اجتماعی یا علوم انسانی یا سوسیالیستی یا سرمایهداری بود توی دست و بالها. حالا الآن سوسیالیستیاش نیست چون کمونیزم سقوط کرد. فضای حاکم هنوز این است. رژیم ضد مذهب است، ضد اسلام است، جریانهای روشنفکری هم ضد مذهب هستند. مذهبی یعنی آدم عقبمانده، تحقیرشده، امّل، هنوز نماز خواندن و حجاب داشتن به افتخار تبدیل نشده، دفاع میکنند ولی باز هم منفعلانه، چه برسد به جای انفعال و دفاع، بخواهیم هجوم کنیم. طلبکار بشویم.
مرحله چهارم؛ در واقع وقتی است که دهه 20 وقتی که رضاخان میرود سالهای 22 و 23 کمکم چهرههای مذهبی و خانوادههای مذهبی وارد دانشگاه میشوند و از بیرون هم بچه مسلمانهای داخل دانشگاه که شعار نه شرقی نه غربی میدادند با متفکران اسلامی خارج از دانشگاه در قم و تهران و مشهد وصل میشوند. حالا اگر من بخواهم نام ببرم افراد زیادی بودند. مثلاً کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد، مرحوم (شریعتی پدر)، پدر دکتر شریعتی که ایشان روحانی بود، آخوند غیر معمم بود و با اجازه آقای بروجردی؛ یا در تهران اتحادیه مسلمین (نواب صفوی) بود و جمعیت مبارزه با دینی (حاج سراج انصاری) که اگر اشتباه نکنم ایشان هم باید اهل تبریز باشد. جامعه اسلامی راه میافتد (حاج شیخ عباسعلی) و دیگران، انجمن تبلیغات اسلامی (شهابپور) فعال میشود. کانون اسلام را (مرحوم آقای آیتالله طالقانی) و دیگران فعال میکنند. در سیاست هم برای اولین بار پرچم قوی دینی به صحنه میآید یعنی آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی که نواب یک اعجوبه است. جریانهای اسلامی به سه شکل کار میکردند. بعضیها فقط کار فرهنگی میکردند میگفتند ما وارد بحثهای سیاسی نمیشویم یا از ترس یا میگفتند بهانه ندهیم. جریانهایی بودند کانونهای دینی مسلمان در دانشگاهها تشکیل میدادند بستر اصلیشان فرهنگی بود اما از درون آن نتایج سیاسی هم بیرون میدادند و میگفتند. جریان سوم کسانی بودند که با پرچم دین مستقیم وارد صحنه سیاست میشدند میگفتند ما با کسی تعارف نداریم و مبارزه میکنیم. خب این مرحله هم هنوز یک مشخصه دارد – دقت کنید – تعریف اسلامی از علم، پیشرفت، عدالت، سبک زندگی، برابری، انتخابات، هنوز به قدر کافی تبیین نشده است ولی بچهها در این دوره دارند با مخالفین خود بحث و مناظره میکنند یعنی بچه مسلمان دانشگاهی جلوی کمونیست میایستد و با او بحث میکند. جلوی لیبرال و جلوی ناسیونالیست و جلوی فاشیستها میایستد. میدانید ما در دانشگاههای ایران گروههای فاشسیت طرفدار هیتلر داشتیم این آرم هیتلر را روی سینهها و شانههایشان میزدند ما اینطوری جنبش دانشجویی داشتیم. فقط چپ هم نبودند همه تیپ بودند. از این به بعد، یک جریانی میآید برای این که مثلاً از کمونیستها کم نیاورد، از نهجالبلاغه که دستاورد زحمتکشان برای دهان خودشان است، جلوی غربزدهها راجع به روایات مربوط به علم، ما هم دموکراسی و شورا و اجماع داریم. بیعت داریم این هم همان رأی است. در برابر ناسیونالیست «حب الوطن من الایمان» دارند بحث میکنند ولی هنوز منفعل هستند میخواهند بگویند ما از شما کم نداریم. در مرحله بعد که امثال آقای طالقانی، آقای محمدتقی شریعتی، آن مرحوم راشد و فلسفی، هم یک تیپ آنها مخاطب داشتند. شهابی، شهابپور، در یک رده و سطح دیگر هم امثال سحابی و بازرگان، بعد علامه طباطبایی بخصوص در تئوریزه کردن مبنای فلسفی تفکر اسلامی در برابر چپ و راست که دست همه را از استدلالات فلسفی پر کرد. این کتاب «روش رئالیزم» شده بود مانیفست بچه مسلمانها در زندان، در برابر کمونیستها و همه ماتریالیستها. امثال آقای جعفری یک حلقه مفقوده را پر کردند بین دانشگاه و حوزه، و کمکم در این مرحله، و روشنفکران ما هم، دکتر شریعتی و جلال آل احمد، این دوتا بین بچه مسلمانها شاید نقش اصلی را داشتند. کمکم مسلمانی افتخار شد. این چه زمانی است؟ دهه 40 و 50 بخصوص وقتی امام(ره) در نهضت 15 خرداد علیه شاه قیام میکند وقتی که همه ماستها را کیسه کردند کمونیست و لیبرال و ملیگرا همه ترسیدند و تسلیم شدند هیچ کس جرأت نمیکند علیه شخص شاه حرف بزند امام یک مرتبه به شخص شاه میگوید کاری نکن که بگویم گوش تو را بگیرند از این مملکت بیرونت کنند. در قم. شاه هیچ غلطی نمیتواند بکند همه کارهایتان دروغ است. من را بازدداشت کردند گفتند آزادت میکنیم به شرطی که سهتا چیز نگویی، علیه شاهنشاه، علیه اسرائیل و علیه آمریکا حرف نزنی. هرچیز دیگری که میخواهی بگو. آمد در فیضیه صحبت کرد و گفت من غیر از این سهتا حرفی ندارم. من فقط سهتا حرف دارم، علیه شاه، علیه آمریکا و علیه اسرائیل. اسلام امروز یعنی اینها. یعنی اگر تو دلت میخواهد که بنده بروم یک گوشهای بنشینم فقط توضیحالمسائل را بگویم که اینطوری وضو بگیرید، اینطوری تطهیر کنید، نجاست و طهارت اینهاست، فقط اینها را بگویم و بگویم وظیفه شرعیام را عمل کردم اینطوری نیست وظیفه شرعی من الآن اینهاست و بعد هم بدانید من از آن آخوندهایی نیستم که یک حرفی بزنم که بگویم من موعظه فرمودم تقبلالله! برویم دنبال کارمان! گفت من حرفم را زدم سینهام را برای سرنیزههای شما آماده کردم بیایید ما را بکشید. اینطوری ایستاد. این فکرسازیها هم شد کمکم بچه مسلمانها که یک روزی زیر پلهها یواشکی نماز میخواندند و جرأت نمیکرد بگوید مادر من حجاب دارد، میدانید کمکم در دهه 50 وضع چطور شد؟ دختر مارکسیست و دختر افسر شاه یک مرتبه باحجاب شدند و به صحنه آمدند و با حجاب به دانشگاه آمدند. اصلاً کسی باور نمیکرد. مسلمانی که ارتجاع بود افتخار شد. بچه مسلمانها در خط مقدم مبارزه با استبداد و شاه و آمریکا و انگلیس رفتند. حزب ملل اسلامی، مؤتلفه، سلاح برداشتند شخص شاه و نخستوزیر و حاکمیت را هدف گرفتند. مسلمانها گوی سبقت را از کمونیست و لیبرالیست و ناسیونالیست گرفتند، افتخار شد. موج حجاب در دختران بیحجاب دانشگاهی و روشنفکر راه افتاد. پسرهایی که آن زمان حالا این دوره و زمانه مایکل جکسون هستند، آن زمان هم آدمهای خودش را داشت. زمان ما هم ما از شماها چیزی کم نداشتیم ما خودمان الگوهای غربی و هالیوودی خیلی داشتیم حالا اسمهایش عوض شده، ما آن زمان از اینها خیلی داشتیم که روزها با یاد اینها از خواب بیدار میشدند. هنرپیشهها، مرد، زن، فوتبالیست. قبل از انقلاب این مجله برای ورزش بود، مدرسه راهنمایی میرفتم همهاش از اول تا آخر میخواندم تیم چی که آن سال بازی میکرد در دقیقه چی چهارتا گل خورد، گلها را کی زد، آن هم هم گل زده، زن سومش را گرفته، و یک سگی هم جدیداً خریده! ماشینش هم این است! فضا عوض شد. طرف عمداً ریش میگذاشت. دختره ته دلش ممکن بود برای حجاب مسئله داشته باشد ولی این پرچم افتخار شد. یک زمانی میخواستند مسخره کنند میگفتند زینب، کلثوم، بعد کمکم دخترهای ما اسمش هرچه که بود، - میترسم یک چیزی بگویم بعضیها اسمشان باشد – اسمش هرچه که بود اسم خودش را زینب میگذاشت. کمکم دخترهایی در دانشگاه پیدا شدند از خانوادههای غیر مذهبی که نماز در خانهشان خوانده نمیشد، دخترهایی پیدا می شد که هرجا میگفتند اسم تو چیست میگفت اسم من فاطمن است، زینب است. یک چنین وضعی بوجود آمد. مسلمانی افتخار شد. این را هم کسانی از داخل دانشگاه فداکاری کردند و هم از بیرون. و اول هم بحثشان فقط دفاع از اسلام بود.
یک نکته دیگر؛ مهندس بازرگان با سحابی، اینها در همان زمان جزو اولین جریانها نبودند ولی جزو جریانهایی بودند چون در اروپا هم درس خوانده بودند باز هم شخصاً مذهبی مانده بودند و در دانشگاه بحث مذهبی میکردند یک نکتهای هم از بازرگان من یک وقتی خواندم که حالا این تیکه آن را عرض میکنم. ایشان میگوید انجمن اسلامی که در د انشگاه تهران اولین گروه مذهبی در دانشگاه تهران راه افتاد، انجمن مذهبی آن موقع که همه بچه مذهبی بودند، و شعار اصلیشان هم نماز، روزه، حجاب بود. انجمن اسلامی اینطوری بود. نه غربزدگی، نه شرقزدگی. این حرفها نه. لیبرالیزم و سوسیالیزم نبودند. شعارشان این بود. بازرگان میگوید ما اصلاً نمیدانستیم که انجمن اسلامی تشکیل شده، به ما بعداً خبر دادند من و طالقانی و سحابی خبر نداشتیم بعداً به ما گفتند بچه مسلمانها در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران انجمن درست کردند بعد از مدتی که ما اینها را دیدیم و گفتیم اگر بشود ما هم در بعضی از جلسات شما که آقایان هستند آقای طالقانی همین آقای جعفری مدتها بودند بیاییم، دیدم آنها هنوز جنبه دفاعی و عکسالعملی داشتند تودهایها و بهاییها و شاهیها، فضای حاکم، غربزدهها. بعد آقای طالقانی یک بحث قرآنشناسی در مسجد راه انداخت، در بیرون چون در دانشگاه راهش نمیدادند این بچه مذهبیها یواشکی آنجا میرفتند چون اگر میگفتند اینها رفتند پای منبر آخوند، یواشکی اینها درس آقای طالقانی میرفتند و میآمدند اما بعد کمکم همان مفاهیمی که از امثال طالقانی و طباطبایی و جعفری گرفتند اینها کمکم مبنای فکری شد. من فقط اساسنامه آن بچهها که اولین جریان مذهبی بودند تازه آنها هنوز ضعیف بودند ولی ببینید دغدغهشان چه بود؟ بخشی از اساسنامه آنها را بخوانم. میگوید ما این گروه را وقتی تشکیل دادیم که پرچمداران و زمامداران امور از خودشان سلب مسئولیت کردند آنهایی که باید به صحنه بیایند از دین خدا دفاع کنند دفاع نمیکنند همه ترسو هستند، همه میترسند، همه منفعل هستند، خجالت میکشند. مذهبی بودن ننگ شده است. گروه مذهبی تشکیل بدهیم برای دفاع از اسلام، برای این که به دانشجویان و جامعه بگوییم اسلام چیست؟ عقاید آن چیست؟ اخلاق آن چیست؟ تکلیف و احکام شرعی چیست و اجازه ندهیم گروهی نادان و خرافی به نام مذهب از آن طرف حرف بزنند و مذهب را بدنام کنند و یک گروه شهوتپرست اهل دنیا هم از این طرف، به دین حمله کنند. مرام ما این است – ببینید میخواهم بگویم سبک زندگی اسلامی، دغدغه دو نسل بچه مسلمانهای قبل از شما بوده، شما باید آن راه را ادامه بدهید و آن را تکمیل کنید. ده قدم از اینها باید جلوتر بروید – اینها آن موقع میگویند مرام ما اینهاست: 1) اصلاح جامعه، طبق دستورات اسلام. 2) ایجاد دوستی و اتحاد بین مسلمین و ازجمله جوانان روشنفکر مسلمان. 3) انتشار حقایق و معارف اسلام از طریق تبلیغات و نشر مطبوعات و جلسات مذهبی در دانشگاه. 4) مبارزه با خرافات. و این فکر کمکم به جاهای دیگر گسترش پیدا میکند و افرادی که بعضیهایشان را اسم بردم و بعضیهایشان هم نیستند، مجلاتی درآمد مثل «فروغ علم»، «جنگ شایگان»، و بعد کمکم وارد مسائل سیاسی شدند. این موقعی است که رژیم صهیونیستی تشکیل شده است. این اولین موضع سیاسی بچه مذهبیها علیه اسرائیل است.
نواب صفوی در تهران اعلام میکند نیروی استشهادی برای فلسطین میخواهیم هرکس آماده است سلاح بردارد برویم با صهیونیستها و انگلیسیها بجنگیم آماده شوید برویم. در تهران آن موقع 5 هزار نفر میآیند ثبت نام میکنند که برای جهاد و آزادی قدس در فلسطین بروند. چه زمانی؟ همان روزهایی که رژیم اسرائیل تشکیل شده است. و بچه مسلمانها در دانشگاه تهران و جاهای دیگر بخشی از اینها هستند که اعلام میکنند ما هم یک عده دانشجویانی هستیم که برای جهاد اسلامی حاضر هستیم برویم برای فلسطین بجنگیم. میگوید دانشجویان مذهبی کمکم وارد قضایای صنعت نفت و مبارزه با تودهایها، مبارزه با شاه، مبارزه با کمونیستها و بهاییها شدند و بعد ما دیدیم در بعضی از مسائل ممکن است کم بیاوریم از متفکران اسلامی خارج از دانشگاه کمک گرفتیم. چون اسم علما را بردم و اسم جلال آل احمد و شریعتی را هم بردم، فقط دوتا عبارت از این دوتا هم عرض کنم.
ببینید دکتر شریعتی و جلال، اینها اسلامشناس و معارف اسلامی که نبود، اصلاً کارشان این نبود و اصلاً رشتهشان این نبود. ولی عِرق دینی و اسلامی و شیعی داشتند. "جلال" بچه روحانی است، پدرش روحانی است و از بستگان آیتالله طالقانی است. خودش یک دورانی کمونیست میشود. به حزب توده میرود میگوید این مذهبی که پدرم میگوید در اینها این مطالبی نمیبینم که از توی آن سبک زندگی بسازیم و انقلاب، آزادی، برابری، رهایی باشد. اینها فقط میگویند نماز صبحت را بخوان، روزه بگیر، به نامحرم نگاه نکن، خیلی خب این کارها را کردیم بالاخره جامعه و تمدن و سبک زندگی را چه کار کنیم؟ حتی میدانید یک مدتی پدرش جلال را به حوزه نجف میفرستد که درس بخواند، میگوید سرم را میتراشیدم انگشتر عقیق هم دستم میکردم توی نجف، دیدم چند ماه بیشتر نمیتوانم بمانم در رفتم و مخفیانه از پدرم رفتم شروع به خواندن درسهای جدید کردم و دانشکده فلان رفتم و بعد هم به حزب توده و چپیها رفتم و اینها کمونیست فلسفی نبودند، اینها بیشتر کمونیست چپ سیاسی اقتصادی بودند بیشتر سوسیالیست بودند تا ملحد. بعد میگوید تمام گروههای روشنفکری چپ و بیدین و همه را من تجربه کردم حالم از همهشان بهم خورد! دوباره آخر عمر به سمت مذهب برمیگردد. در دفاع از امام کتاب «خدمت و خیانت روشنفکر» را مینویسد. علیه شاه و غربزدگی و لیبرالها کتاب «غربزدگی» را مینویسد. از امام و نهضت امام دفاع میکند. شمس آل احمد که فوت کرد میگفت یک وقت با جلال رفتیم پیش امام، اسم جلال و دکتر را میگویم برای این که اینها نقش مهمی در فرهنگسازی غیر غربزده در دانشگاههای ما داشتند و الان همین روشنفکرهای ضد انقلاب ما، به خون این دوتا تشنه هستند یعنی اگر به آنها بگویند میخواهید این علمای انقلابی روشنفکر را بزنید یا آخوندهای مرتجع یا شریعتی و آل احمد، اینها میگویند اول آخوندهای انقلابی و امثال آل احمد و شریعتی را بزنیم. اتفاقاً آخوندهای مرتجع باشند ما آنها را میخواهیم و به نفع ما هستند. چون هرچه آخوند نفهم و مرتجع باشد خلاف عقل و خلاف عدالت و خلاف اخلاق و خلاف شعور و خلاف حقوق بشر حرف بزنم این به نفع الحاد و بیدینی است. سکولاریزم تقویت میشود ولی از اینها میترسند. بله شریعتی و آل احمد نه اسلامشناس بودند، نه همه حرفهایشان قابل تأیید مطلق است قابل بحث انتقادی است مثل هر روشنفکر دیگری. اما چون عِرق دینی و انقلابی داشتند و میگفتند کشور از دست استبداد و غربزدگی و کمونیزم رها بشود به اینها حمله کردند. جلال کتاب «سخی در میقات» و «سفرنامه حج» و جاهای دیگر که کاملاً یک برگشت است و حتی یک جا از روحانیت دفاع میکند و حتی میگوید من از روحانیت سنتی هم که انقلابی نیستند حتی من آنها را هم بر این تیپها ترجیح میدهم چون اینها ما را مستقیم وابسته میکنند اینها اگر آگاه بشوند مسیرشان عوض میشود. ترکیبی از مذهب و چپ، در ایدههای جلال هست، شریعتی هم همینطور. سوسیالیستهای خداپرست، بین سوسیالیزم و اسلام تعارض نمیدیدند میگفتند نه شرقی، نه غربی، امت وسط است اما حرفهایی که سوسیالیستها میزنند، نه کمونیزمها، سوسیالیستها، یعنی برابری با اسلام سازگار است، در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین گفته فلان. سرشان را بالا میگیرند افتخار میکنند اما به لحاظ تئوریک هنوز هم... ولی شریعتی و آل احمد خدمت بزرگی کردند. انتقادات به جای خود هست. اینها در دانشگاه، چون دانشجویان ما با علما مستقیم ارتباطی نداشتند امثال اینها این حلقه وصل را برقرار کردند، حرفهای غلطشان را انتقاد کن اما حرفهای درستشان را بپذیر. مرحوم دکتر شریعتی آن وقتی که زینب و فاطمه در دانشگاه طوری از عاشورا و زینب صحبت کرد که دختر کمونیست اسم خودش را زینب گذاشت و باحجاب شد. هر شخصی را در زمان خودش بسنجید. بنده که این حرف را به شما میزنم همین الآن اگر آثار دکتر یا جلال را جلویم بگذارند بگویند جاهایی که به نظرتان اشکال میرسد خط بکش، ممکن است خطخطی بشود اما انتقاد یک بحث است، جهتگیری افراد و خدماتی که کردند یک بحث دیگر است. بله صدماتی هم بوده، اما خدمات آنها را باید دید. شریعتی در برابر غربزدگی و سبک زندگی غربی یک سد قویای کشیده است، متأسفانه این حرفهایش پخش نمیشود. دوتا تیکه به چهارتا آخوند انداخته این را همه جا نقد میکنند نمیگویند علیه کمونیستها و علیه سکولاریزم و علیه دموکراسی غربی چقدر حرف زده، اولین روشنفکری که از ولایت فقیه دفاع روشنفکری آکادمیک کرده شریعتی است. کتاب «امت و امامت» آن بیاننامه ولایت فقیه است. میگوید روح تقلید را در ملت ما تقویت کردند و به اسم تعصب، شخصیت را در ما کشتند. هرکس خواست بگوید ما هویت ایرانی داریم، هویت اسلامی داریم، ما خودمان حرف داریم گفتند اینها متعصب هستند، اینها ضد علم، ضد پیشرفت هستند مرتجع هستند! ما را شرمنده کردند به اسم این که متعصب نباشیم هویتمان را کنار گذاشتیم وا دادیم، گاردها باز شد! بعد ما را مقلد کردند. در هر دوره تاریخی بعضی از ملتها قدرت و تمدن و عظمت بیشتری پیدا میکنند باعث میشود ملتهایی که در آن دوران عقب افتادند و ضعیف شدند یا با قدرت زیر نفود آنها قرار میگیرند یعنی کشورشان اشغال میشود و اقتصادشان غارت میشود میآیند دین و مذهبتان را عوض میکنند، لباس و زبان و الفبایتان را عوض میکنند یا با ادبیات روشنفکری این کار را میکنند و کاری میکنند خود ملتی که در آن دوره ضعیف است مدام به آن ملت و قدرت قویتر تشبّه پیدا کند و سبک زندگیاش، آداب و رسومش، هنرش، معماریاش، همه را به سبک آنها تغییر بدهد. در قرون وسطا عکس بود. اروپاییها سبک زندگی را از مسلمانها تقلید میکردند قرن 15 و 16 در علوم جدید و همه چیز آنها تقلید میکردند چون اینجا قویتر بود. ضعیف خودش را شبیه قوی میکند. عربهای غصانی از روم باستان تقلید میکردند چون زیر شعاع آنها بودند عرب حیره از ایران باستان سبک زندگی و سبک لباس را تقلید میکرد نزدیک اینها بود. شاههای صفوی در یک دورهای چون فرهنگ غربی و غربزدگی از اواخر صفوی وارد ایران شد، زمان قاجار نفوذ کرد و زمان پهلوی کلاً ما را در اختیار گرفتند گاهی این ضعف باعث خودباختگی میشود ولی قدرت همیشه ستوده شده، اینها که قویترند سبک زندگیشان را بر قویها تحمیل میکنند یا به زور یا با فرهنگسازی اینها را تحقیر میکنند و میگویند از ما تقلید کنید. مردم متفاوت هستند. سبکهای زندگی مختلف است.
ابنخلدون در «مقدمه تاریخ» خود میگوید چطوری میشود یک ملتی قوی میشود و یک ملتی ضعیف میشود. الآن دوران بلوک شرق ازهم پاشید. الآن دوران افول بلوک غرب است تمدن اسلامی دارد دوباره بازسازی و تقویت میشود. الآن جهان اسلام و تمدن جدید اسلامی دارد وارد نوجوانی و بلوغ میشود. آن تمدن قبلی 100- 150 سال پیش از بین رفت. تمدن جدید اسلامی با انقلاب اسلامی ایران شروع شده، و مثل یک کودک نوجوان دارد بالغ میشود. تمدن غرب، دوره پیریاش است، آلزایمر و لرزش گرفته است. تمدن غرب، قرن 19 اوج قدرت و جوانیاش بود. الآن در آغاز قرن 21 غرب دارد پایین میآید. بلوک شرق دو – سه دهه پیش نابود شد امروز ما دوتا هستیم گفتمان، این دوتا گفتمان است. چین هم که شما میبینید چین و روسیه دیگر ایدئولوژی ندارند آنها بحث قدرت اقتصادی نظامی است. روسیه ناسیونالیزم است چین هم پرچمش کمونیستی است خودشان کمونیست نیستند الآن یک نوع سرمایهداری جدید شدند. بررسی کنیم چه ملتی چه زمانی ضعیف و چه زمانی قوی میشود طبق آن عمل کنیم و پرچم جدیدی را در سبک زندگی بالا ببریم ما بودن نیستیم ما شدن هستیم. اینها تعابیری بود که شریعتی میگفت. میگفت خودتان را ثابت نبینید حرکت کنید. تاریخ انسان را نمیسازد در مکتب ما، انسان تاریخ را میسازد. شما مقهور دیگران و غربیها و شرقیها نباشید. نگذارید نفیتان کنند، نگذارید برای شما قبرستان بسازند، فرهنگ و دین و مذهب و لباس همه چیزتان را سبک زندگیتان را غربی و انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی کنند. نگذارید یک کاری کنند که شما افتخار کنید که انگلیسی و فرانسویتان از فارسی بهتر است! افتخار کنید که من تاریخ کشور خودم را نمیدانم اما تاریخ پاریس و لندن و واشنگتن را خوب میدانم. به این افتخار کنید. شریعتی میگوید چه کار کردند که ننگ، افتخار شده و افتخار ننگ شده است. پس اینها نقش داشتند در این که بچه مسلمانها در دانشگاه به خودشان برگردند که بر ما چیزی اجازه ندهید تحمیل کنند. روابط علّی متقابل است، و ما باید کار کنیم. روح مسلط اگر آنها بودند و ما کورکورانه خودمان را با آنها تطبیق دادیم از این به بعد دوباره روح مسلط، روح اسلامی بشود. و عبارت جلال که میگوید تقلید ما از غرب، متأسفانه تقلید منفعلانه است تقلیدمان هم مبتکرانه نیست چون تقلید هم میتواند مبتکرانه و عاقلانه باشد اقلاً ضرر آن کمتر است. جلال آل احمد آن زمان به بچهها میگفت که خصوصیات اخلاقی شخصیتی، شرایط محیطی جغرافیایی، سرگذشت فرهنگی، اجتماعی، سیاسیی، اقتصادی همه را درست نگاه کنید اگر هم میخواهید تقلید بکنید بفهمید چه کار میخواهید بکنید آگاهانه باشد و کمکم ابتکار را در دستتان بگیرید، کمکم از تقلید و ترجمه بیرون بیایید. تا کی ترجمه؟ تا کی دانشگاههای ما دارالترجمه باشد؟ تا کی در سبک لباس و ازدواج و طلاق، مدام به فیلمهای غربی نگاه کنید و رمان غربی بخوانید و بگویید اینطوری خوب است! تا چه زمانی او برای تو بگوید مد مو و لباس و آرایش مو چطور است؟ خب یک وقت هم بشود شما به آنها بگویید مد چطور است. چنان که قبلاً همینطور بود. در قرن 14 پروفسور دانشگاه سوربن به سبک مسلمانها عبا عمامه میپوشید میرفت توی دانشگاه سوربن پز میداد که من خارج بودم از خارج آمدم! واقعاً اینطوری بود. این شنل فارغالتحصیلی که روی دوشتان میاندازید همان عبای اسلامی است که سه بار آن را قیچی کردند. اینها به کشورهای اسلامی میآمدند در دانشگاههای اسلامی درس میخواندند، فیزیک، شیمی، پزشکی، مهندسی، حقوق، فلسفه، از کل اروپا، انگلیس، فرانسه، آلمان، ایتالیا میآمدند آندلس، میآمدند بعدش عثمانی، قبلش هم میآمدند کشورهای شمال آفریقا، میآمدند بغداد، قاهره، علوم جدید و قدیم میخواندند بعد طرف به لندن و پاریس برمیگشت با عبا و عمامه و با ریش برمیگشت. امروز چطوری است که میگویند فلانی کراوات زده و ریشش را هم مخصوص آنطوری زده،- ریش پروفسوری که توی جمع نداریم – البته اینها آن زمان یک معنا داشت الآن یک معنای دیگر. الآن همین کت و شلواری که تن بنده است صد سال پیش این لباس کفر بود. هرکس صد سال پیش این لباس را میپوشید ذلت بود چون گفتند لباس خودت را در بیاور لباس ما را بپوش. الآن یک معنی دیگری میدهد. الآن دیگر کسی این را فقط لباس غربی نمیداند. یک زمانی چطوری بعضیها میروند مثلاً طرف میرفته اروپا توی دستشویی، مستراح پاک میکرده برگشته اینجا میگوید از خارج آمده! حالا البته خیلی میروند قبح آن کم شده. زمان بچگی ما میگفتند طرف از خارج آمده، بچهها میآمدند اینجا به او دست میزدند! کجای خارج بودی؟! داخل خارج! گفتند شما کجای خارج بودی؟ گفت من داخل خارج بودم! اصلاً کاری نداشت این داخل کجا هست چیه؟ آنجا حمالی میکرد یک دفعه اینجا که میآید خارجی میشود! لباسش عوض میشد، تیپش، ک راوات میزد. بعد طرف دو سال است آنجا بوده، بعد میآید اینجا به فامیلهایش، به مادرش و پدرش و عمهاش میگوید ببخشید شما به این چه میگویید؟! خب اینها عقده است. اینها یعنی بنده ایرانی شعور ندارم حتی سبک زندگی خودم را، سبک لباسم، سبک آرایشم، سبک رژیم غذاییام را بدانم. رابطه من و ارباب، رابطه گاو و گاوچران است! بگو کجا بروم تا بروم! تو به من بگو چطوری زندگی کنم؟ سبک زندگیام چه باشد؟ خب این کارها را کردند مگر نکردند؟ یک زمانی عکس آن بود، طرف وقتی برمیگشت به اروپا میرفت به عبایش دست میزدند و میگفتند این از خارج آمده، از تمدن اسلامی آمده که اینقدر آنها باشکوه هستند. ما این قدر فقیر و بدبخت هستیم. خب یک زمانی اروپا نمیفهمیدند حمام چیست؟ اینها حمام را از مسلمانها یاد گرفتند. طرف برگشته اروپا، میگوید رفتم کشورهای اسلامی یک جایی دارند اینقدر خوب است، میروند آنجا بیرون میآیند تمیز میشوند و دیگر بو نمیدهند! یکی از مشکلات اروپا تا قبل از ارتباطشان با جهان اسلام بوی بد دهان اینها و بوی لباسهایشان بوده، بروید در تاریخشان اینها را بخوانید. در جنگهای صلیبی پزشکی از کشورهای اسلامی به اروپا رفته، ارتش صلیبی میگوید سربازان ما هرکس یک زخم برمیدارد میمیرد چطوری است که سربازان مسلمان را ما سه چهار تیکه هم میکنیم باز شما میآیید آن پشت آنها را درست میکنید؟ گفتند ما یک چیزهایی داریم، جراحی، پزشکی سرمان میشود. گفتند میشود یکی از دکترهایتان را به ما قرض بدهید؟ این که میگویم پزشک مسلمان رفته پشت جبهه صلیبیها که به مجروحین دشمنش که انگلیسیها و فرانسویها و آلمانیها بودند به آنها کمک کند. انواع مجروحها و مریضها و زن آبستن و بچه که تازه به دنیا آمده، کسی که مرض واگیردار دارد همه را کنار هم در یک اتاق خواباندهاند زیرشان هم علف و یونجه گذاشتند که زیرشان نرم باشد و به همه هم یک جور غذا میدهند! میگوید رفتم آنجا، از این آدمهای مهمشان پایشان دمل درآورده، چرک کرده، عفونت دارد گسترش پیدا میکند، گفتم آقا من میتوانم این را سریع درست کنم. گفتند درست کن. میگوید من گفتم ظرف یک هفته من مرض این را درست میکنم. پایش بو میداد. من شروع کردم به معالجه، روز دوم یک مرتبه کشیش اینها که رئیس اینها بود آمد گفت تو چه غلطی میکنی؟ چه کسی تو را اینجا راه داده؟ گفت خودتان گفتید، من از آن سر آمدم دارم مریضهای شما را معالجه میکنم. گفت تو بیخود چنین کاری میکنی. گفتم این پایش را علاج میکنم. گفت نخیر. بعد میگوید برای این که من که مسلمان هستم او را علاج نکنم، یک دختر خانمی آنجا بود داشت کور میشد آمد گفت شیطان توی جلد این رفته! و گفت من داشتم آن دختر را علاج میکردم گفتند حق ندارید بعد گفتند سر دختر را تراشیدند روی سر او با کارد با تیغ صلیب کشیدند خونی، گفتند شیطان توی کلهاش رفته، حالا این صلیب را کشیدیم شیطان بیرون میآید! گفتم آقا این شیطان توی کلهاش نرفته، این بیچاره مریض است. من این را علاج میکنم. میگوید نگذاشتند تا این دختر مرد. آن آقایی هم که پایش چرک کرده بود من گفتم به من یک هفته فرصت بده اگر خوب نشد هرچه خواستی به من بگو! گفت نخیر تو از طرف مسلمانها آمدی. این کشیش و آن مسئول بخش آنها، مسئول امنیتیشان (صلیبیها مسیحیه) آمد به مریض بیچاره رو کرد و گفت میخواهی با دوتا بمیری یا با یک پا زندگی کنی؟ او هم گفت که من میخواهم با یک پا اگر میشود زندگی کنم. این مسلمان میگوید من یک کاری میکنم با دو پا زندگی کند. چرا با یک پا زندگی کند یا با دوتا پا بمیرد؟ گفت حرف نزن ما خودمان اینجا میفهمیم چه کار کنیم؟! پای طرف را گذاشت روی کُنده، یک تبر آورد و کوبید این تبر را یک بار هم نتوانست سه چهار بار زد این پا له شد، و طرف با یک پا مُرد! آقا یک زمانی در دوران صلیبیها، پاپ میخواست صلیب بسازد میگفت بدهید مسلمانها بسازند آنها جنسهایشان را خوب میسازند. میدادند عثمانیها برای پاپ صلیب بسازند. حالا ببینید! خب حالا سبک زندگی را آن وقت برعکس تعیین میکردند حالا اینطور.
میگوید شرق و غرب با ما کاری کردند که ما در تولید که غربی نبودیم فقط در مصرف غربی بودیم، در مصرف هم گاهی غربی نبودیم گاهی غربزده شدیم. در زمینه مصرفهای غربی بیکم و کاست تقلید کردیم یک چیزی هم خودمان اضافه کردیم اینطوری ملت ما را در این صد سال پهلوی و غرب ما را ساختند. تعادل تولید و مصرف، بهم خورد. دنیا دوتا دنیا شد. یکی ماشین میساخت و صادر میکرد و در این صد سال شد غرب. و یک دنیا هم مصرفکننده بود، ماشین وارد میکرد، فرسوده میکرد، یکی تولید میکرد، یکی مصرف. تولیدات خودشان را به ما نمیدادند ما هم درست مصرف نکردیم. در مصرف هم اسراف کردیم تولید هم بلد نبودیم این سبک زندگی بود که برای ما خواست و برای ما ساخت حتی سبک زندگی مردم خودشان هم اینطور نیست. مردم خودشان هم اینقدر اسراف نمیکنند ما مصرفمان از آنها بیشتر است. بخاطر این که نفت داشتیم، راحت جنسهای غربی را خریدیم، ماشین آلات غربی را نه همهاش را، میدادند تکنولوژی و تولید علم را نگذاشتند ما بکنیم، با پول نفت ماشینآلات مصرفی آمد و ما را یک جامعه تنبل و مفتخور بار آوردند. مصرفگرایی ویژگی ذاتی اقتصاد ایران شد. فرار از دست تولید که رنج بیشتری داشت. کار، تولید علم، خلاقیت کنار رفت. قدرت صنعتی، اقتصادی ما وابسته شد و مونتاژ و غیر تولیدی، مجبور شدیم تقلید کامل از سیاستهای غربی بکنیم. یکی دو قرن اینطور گذشت اقتصاد ما تابع اقتصاد غرب و زیردست غرب شد و حتی به لحاظ اقتصادی هم اگر اینطوری مصرفگرایانه پیشرفت میکردیم پیشرفت صوری بود. در واقع، با کپیبرداری ما هرچه ظاهراً پیشرفت کردیم بیشتر وابسته شدیم مثل پیشرفتهای زمان شاه بود. مثل پیشرفتهای کشورهای عربی بود. میگویند برو ببین دبی چه شده؟ 50تا پاساژ ساخته، آن هم خودشان نساختند، غربیها برایشان ساختند، جنسهایش هم از غرب میآید. این خیلی هنر است؟ این تولید ثروت و تولید قدرت است؟ که بعد بیخ خِرتان را بگیرند چهار روز نتوانید زندگی کنید؟ تولید ندارید.
برادران و خواهران، این شعارهایی که در این 10- 20 سال داده شده، امام(ره) داده، رهبری داده، دارند میگویند این یعنی سبک زندگیمان را باید عقلانی کنیم. یک جاهایی سبک زندگی ما غیر عقلانی است. عاقلانه نیست. یک جاهایی غیر اخلاقی است. امام(ع) میگویند بازار اسلامی بازاری است که 3 تا اتفاق در آن نمیافتد: 1) دروغ نمیگویند. 2) قسم نمیخورند. 3) چانه هم نمیزنند. مثل بازارهای ما هستند! خب پس ما در سبک زندگیمان مشکل داریم. سبک تولید و مصرفمان مشکل دارد، سبک دانشگاهیمان اشکال دارد، چرا دانشگاههای ما فقط باید دارالترجمه باشد؟ سبک زندگیمان را باید اصلاح کنیم. سبک فکرمان را باید تغییر بدهیم. غرب نمیخواهد ما تولید علم کنیم، شما فکر میکنید این قضیه هستهای، اگر ایران همین الآن درِ همه اینها را ببندد میگویند بسمالله، بروید موفق باشید! تا نگویی غلط کردم، تا ملت ایران با صدای بلند طوری که همه ملتها بشنوند تا نگوید غلط کردم، غلط کردیم انقلاب کردیم، غلط کردیم گفتیم تولید علم بکنیم، تا نگویید غلط کردم ولتان نمیگویند، بعد هم که بگویید غلط کردم ولتان نمیکنند. یک کاری با شما خواهند کرد که تمام ملتهای دنیا بگویند ببینید ملت ایران جلوتر از بقیه برخاست، نظامسازی کرد، در خط تولید علم هم افتاد، ببین به چه غلط کردنی افتاد! بقیه دیگر این راه را نرویم. میخواهند این کار را بکنند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی